ديرگاهی هست ...
رهياب رهياب

 

ما در اين قسمتگه ای دل ، نابرابر ميخوريم
هرکه را سهمی ست ، ما داغ برادر ميخوريم

ديرگاهی هست ، در بيدادگاهی دير پای
تير باران می شويم و ترکه ی تر ميخوريم

قرن ها و قرنها رفت و در اين سامان ِ زشت
ما به بيدادی بتر از پيش تر بَر ميخوريم

شيرمان دوشيده اند و شيره مان را برده اند
خونمان را خورده اند و نان ِ بی بَر ميخوريم

گرچه بيش از پيش ميکاريم و ميسازيم ، باز ؛
لحظه لحظه بيشتر از پيش ، کمتر ميخوريم !

ما در اين کشتارگاه ِ اصل ها و نسل ها
غصّه ی نسلی پر از آمال ِ پرپر ميخوريم

گو ببارازآسمان سنگ و بگيراين عرصه تنگ
نيست باکيمان که ما صهبا به سنگر ميخوريم

شيخ و شاهنشاه اگر خون جوانان ميخورند
ما بسان ِ «حافظ» از خون ِ رَز ِ تر ميخوريم

ما در اين آوردگاه ِ نابرابر ، همچنان ؛
تيرهايی آشنا بر بال و شهپر ميخوريم

تير ها و طعنه ها و دشنه ها ، دشنام ها
زخم ها و اخم ها و نيش و نشتر ميخوريم

آهی ار از ما نميخيزد ، شگفت انگيز نيست
ما نه اوّل بار هست از پشت خنجر ميخوريم

خسته و بيزار گشتيم از وزير و شيخ و شاه
حسرت ِسامان و نظمی داد - گسترميخوريم

--------------------------------------------
ماهشهر
پنجشنبه-9آبان 87




June 27th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان